علامه سيد محمّد حسین طباطبایی در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر، او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند. علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف میروند و ده سال تمام در نجف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول میشوند. به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست میآمد، مجبور به مراجعت به ایران میشود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول میشوند. ایشان بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم میگیرد به قم برود و بالاخره تصمیماش را در سال ۱۳۲۵ عملی میکند. ایشان از سال ۱۳۲۵ هـ.ش. دروس تفسیر خود را در قم آغاز كرد و آنچه را كه در آن جلسات می فرمود، مكتوب می ساخت تا اینكه نخستین جلد المیزان درسال ۱۳۳۴ منتشر شد، و نگارش این تفسیر شگرف حدود ۱۷ سال به طول انجامید. ایشان در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام ۱۴۰۲ هـ.ق. مصادف با ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند.
مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) در شرح حال خود مى فرمايد: «« من در خاندان علمى در شهر تبريز كه از زمانهاى دور شهرت علمى پيدا كرده متولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان كودكى درد يتيم بودن را احساس نمودم. ولى خداوند متعال بر ما منت نهاد و زندگى را از نظر مادى بر ما آسان نمود. وصى پدرم به منظور عمل به وصيت آن مرحوم از من و برادر كوچكترم مواظبت مى كرد و با اخلاقى نيكو واسلامى از ما نگهدارى مى كرد. با اينكه همسرش از ما بچه هاى كوچك مراقبت مى كرد خادمى را نيز به اين منظوراستخدام كرد.
مدتى از عمرمان كه گذشت به مدرسه راه يافتيم و زير نظر معلم خصوصى كه هر روز به منزل ما مى آمد به آموختن زبان فارسى و آداب آن و درسهاى ديگر ابتدايى پرداختيم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شديم. در آن زمان براى درسهاى ابتدايى برنامه مشخصى وجود نداشت بلكه هنگام ورود دانش آموز به مدرسه برنامه اى به صورت مقطعى تهيه مى شد و هر كسى بر حسب ذوق و استعداد خود تعليم مى ديد. من درس قرآن كريم (كه پيش از هر چيز آموزش داده مى شد) و «گلستان » و «بوستان» سعدى شيرازى، «نصاب الصبيان»، «انوار سهيلى»، «اخلاق مصور»، «تاريخ معجم»، «منشئات اميرنظام» و «ارشادالحساب» را به پايان بردم.
اينگونه بود كه بخش اول تحصيلات من به پايان رسيد. سپس به فرا گرفتن علوم دينى و زبان عربى پرداختم و بعد از هفت سال متن هاى آموزشى را كه آن زمان در حوزه علميه مرسوم بود فرا گرفتيم. در طى اين مدت، در علم صرف و اشتقاق كتابهاى: «امثلة»، «صرف مير» و «تصريف»؛ درنحو كتابهاى: «العوامل في النحو»، «انموذج»، «صمدية»، «الفية ابن مالك» همراه با « شرح سيوطى» و كتاب «نحو جامى» و «مغني اللبيب» ابن هشام؛ در معانى و بيان: كتاب «المطول» تفتازانى؛ در فقه: «الروضة البهية » معروف به شرح لمعه شهيد ثانى و «مكاسب» شيخ انصارى؛ در اصول فقه: كتابهاى «المعالم في اصول الفقه» شيخ زين، «قوانينالاصول» ميرزاى قمى، «رسائل» شيخ انصارى و «كفاية الاصول» آيت الله آخوند خراسانى؛ در منطق: كتابهاى «الكبرى في المنطق»، «الحاشية» و «شرح الشمسية»؛ در فلسفه: «الاشارات و التنبيهات» ابن سينا؛ در كلام: «كشف المراد» خواجه نصيرالدين را خواندم و اين گونه بود كه متن هاى درس غير از فلسفه متعاليه و عرفان را به اتمام رساندم.
براى تكميل درسهاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آيت الله شيخ محمّد حسين اصفهانى حضور پيدا كردم. همچنين به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم. در طى اين مدت درسهاى عالى فقه شيعى را نزد استادمان آيت الله نائينى تحصيل كردم و دوره كامل خارج اصول فقه را نيز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پايان بردم، و در كليات علم رجال نزد مرحوم آيت الله حجت كوه كمرى درس خواندم.
استاد من در فلسفه اسلامى، حكيم اسلامى سيد حسين بادكوبه اى بود كه نزد آن حضرت كتابهاى منظومه سبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابن سينا، كتاب اثولجياى ارسطو، تمهيد القواعدابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم.
استاد بادكوبه اى ضمن ابراز علاقه وافر به بنده، خود بر درسهايم اشراف كامل داشت و سعى مى نمود كه ريشه هاى تربيت را در اعماق وجود من مستحكم سازد و همواره مرا به مدارج انديشه و راههاى استدلال راهنمايى مى فرمود، تا اينكه در طرز تفكر خود بر آن روش خو گرفتم. سپس به من فرمود تا در درس استاد هيئت و نجوم سيد ابوالقاسم خوانسارى حاضر شوم. من نيز نزد او دوره كامل رياضيات عالى و علم هندسه در هر دو بخش: هندسه فضائى و هندسه مسطحه و جبر استدلالى (جبر گزاره) را خواندم.
سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبريز زادگاه خود منزل گزيدم. درآنجا بيش از ده سال اقامت كردم و در واقع آن روزها روزهاى سياهى در زندگى من بود، زيرا به علت نياز شديد مادى كه براى گذراندن زندگى داشتيم از تفكر و درس دور گشته و به كشاورزى مشغول شدم. زمانى كه در آنجا بودم احساس مى كردم كه عمرم تلف مى شود، فقر و تهيدستى روح مرا تيره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سايه مى گستراندند، چرا كه از درس و تفكر دور بودم. تا اينكه ديده خود را بر وضع زندگيمان بستم و شهر تبريز را به مقصد شهر مقدس قم ترك گفتم.
هنگامى كه به اين شهر وارد شدم احساس كردم از آن زندان رنج و درد رهايى يافتم، و خداى منان را شاكرم كه دعاى مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازى رجال دين و تربيت نسل صالح براى خدمت به اسلام و شريعت محمّدى صلى الله عليه و آله، توفيق را نصيب من ساخت، و تاكنون روزگارم در اين شهر مقدس كه حرم رسول الله است، سپرى شده است.
البته، براى هر كس در طول زندگى به مقتضاى شرايط روزهاى تلخ و شيرينى وجود دارد، به خصوص براى من از اين جهت كه مدتى از عمر خود را با يتيمى و دورى از دوستان خود گذراندم و باتمام وجود درد يتيمى را لمس كردم و با حوادث دردناكى در طول زندگى خود روبرو شدم، ولى خداوند منان مرا از يادنبرده، لحظه اى به خود وا نگذاشت، و همواره با نفحات قدسى اش مرا در لغزشگاه هاى خطرناك يارى كرده است و احساس مى كنم كه گوئى قدرتى پنهانى مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.
هنگامى كه كودك بودم درس صرف و نحو را مى آموختم، هيچ رغبتى در خود براى ادامه درس و تحصيل نمى يافتم، چهار سال گذشت و من نمى فهميدم كه چه بخوانم، ولى به ناگاه آرامش در وجودم پديد آمد كه گوئى انسان ديروزى نيستم، و در راه علم و انديشه با جديت و درك كامل پيش مى رفتم، و از آن روز بحمد الله تا آخر روزهاى درس كه در حدود هفده سال به طول انجاميد در راه طلب علم و دانش هيچگونه سستى برايم پيش نيامد و تمام رخدادها ولذت ها و مرارتهاى زندگى به فراموشى سپرده، و از همه چيز و همه كس بريدم مگر اهل علم و اصحاب فضيلت، و برنيازهاى روزمره اوليه اكتفا كرده و خود را وقف درس و تعليم و نشر معارف دينى و تربيت طلاب نمودم. بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاييز، و چه بسيار معضلات علمى كه در طى مطالعه براى من حل شده است و درس فردا را قبل از اينكه روزش فرا برسد خود مى خواندم تا هنگام روياروى با استاد هيچ مشكلى براى من باقى نماند.»»
علامه سیدمحمّدحسین طباطبایی تبریزی در اواخر اسفند سال ۱۳۲۴ از تبریز به قم مهاجرت كردند و از همان آغاز خلأیی را در زمینه پرداختن حوزویان به قرآن كریم و علوم عقلی احساس كردند خود ایشان می فرمایند: هنگامی كه از تبریز به قم آمدم، مطالعهای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعهای در وضع حوزه قم كردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم كه این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند. ازسوی دیگر چون شبهات مادی رواج یافته بود، نیاز شدیدی به بحث های عقلی و فلسفی وجود داشت، تا حوزه بتواند مبانی فكری و عقیدتی اسلام را با براهین عقلی اثبات و از موضع حق خود، دفاع نماید. از این رو وظیفه شرعی خود دانستم كه به یاری خدای متعال، در رفع این دو نیاز ضروری كوشش نمایم. »»
این تشخیص نیاز و تكلیف شناسی سبب گردید تا مرحوم علامه از همان آغاز رویكردی جدی به مباحث قرآنی و عقلی بیابد. ایشان از سال ۱۳۲۵ هـ.ش. دروس تفسیر خود را در قم آغاز كرد و آنچه را كه در آن جلسات می فرمود، مكتوب می ساخت تا اینكه نخستین جلد المیزان درسال ۱۳۳۴ منتشر شد. و نگارش این تفسیر شگرف حدود ۱۷ سال به طول انجامید.
آقای موسوی همدانی مترجم محترم تفسیر المیزان كه برای مقابله و اطمینان از صحت ترجمه خدمت استاد علامه طباطبایی میرسید میگوید: در تفسیر قرآن، وقتی به آیات رحمت و یا غضب و توبه برمیخوردیم ایشان دگرگون میشد و در مواقعی نیز اشك از دیدگانش جاری میشد، در این حالت كه به شدت منقلب به نظر میرسید، میكوشید من متوجه حالتش نشوم. در یكی از روزهای زمستانی كه زیر كرسی نشسته بودیم، من تفسیر فارسی میخواندم و ایشان تفسیر عربی، كه بحث در رحمت پروردگار و آموزش گناهان بود، ناگهان معظم له به قدری متأثر شد كه نتوانست به گریستن بی صدا اكتفا كند و با صدای بلند شروع به اشك ریختن كرد.»
یكی از مراجع تقلید گذشته عبارت شگفتی درخصوص زحمات طاقت فرسای مرحوم علامه طباطبایی در راه نگارش تفسیر المیزان دارند و میفرمایند: «علامه طباطبایی خود را در این راه تضحیه كرد»، یعنی قربانی قرآن نمود.
فرزند ایشان مهندس عبدالباقی، نقل می کند:
هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه
می کرد « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند
استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی، این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟
فرموده بودند: مقام تکلم .
سائل ادامه داد: با چه کسی؟
فرموده بودند: با حق.
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
«یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده
بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.»
به مزاح [از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر
دارید؟
فرمودند:
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند: «من دیگر بر نمی گردم»
آیت الله کشمیری می فرمودند:
«شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع
جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در
پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت.»
ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق. به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت. تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.
قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام ۱۴۰۲ هـ.ق. مصادف با ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰، سه ساعت به ظهر مانده، به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند. آیت الله حاج سید محمّد رضا گلپایگانی (ره) بر ایشان نماز می گذارند و ایشان را در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
نظرت چیه؟